باغ رویاهای من

پروازی به وسعت رویاهای شیرین یک عاشق

باغ رویاهای من

پروازی به وسعت رویاهای شیرین یک عاشق

سهراب :گفتی چشمها را باید شست! شستم ولی........گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی.......

گفتی زیر باران باید رفت ! رفتم ولی او نه چشمهای  خیس وشسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را

ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: دیوانه ی باران ندیده