باغ رویاهای من

پروازی به وسعت رویاهای شیرین یک عاشق

باغ رویاهای من

پروازی به وسعت رویاهای شیرین یک عاشق

 
جلسه محاکمه عشق بود
و قاضی عقل
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
یعنی فراموشی
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
اهای چشم مگر تو نبودی که هر روز ارزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صداش بودی
یا تو ای لب مگر تو نبودی که در آتش بوسه زدن به او میسوختی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت میکنی
قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کارثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم...
خداوندا آرامش عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و
شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم و
دانشی که تفاوت این دو را بدانم.