رویاهای من
شب خاموش است
نزدیک بستر من شمعی با شعله های
غم انگیز خود آهسته نور پاشی میکند
مثل این است که شعرهای من چون
جویبارهای عشق از سرچشمه ی دلم
روان شده اند همه جا در نظرم از وجود
تو آکنده است در تاریکی شب دیدگان
تو را میبینم که با برق مهر می درخشند
و با نگاهی خندان به من مینگرند
صدای دلپذیر تو را میشنوم که در گوش من زمزمه میکند:
دلدار من تو را دوست دارم مال تو هستم.......
ای خوشبختی شبهای دراز کجایی؟ مگر نمیبینی
که خواب آرامش بخش از دیدگان من گریخته و مرا
در تاریکی عمیق شب خاموش و تنها گذاشته است
بیدار و نا امیدم
به رویاهای خود مینگرم که بال و پر گشوده اند
و از من می گریزند اما روح من با غم و حسرت
این رویای عشق را دنبال می کند
ای عشق پیام مرا بشنو :
این رویاهای دلپذیر را به نزد من باز فرست
کاری کن که شامگاهان مست باده ی خیال
در خواب روم و هرگز بیدار نشوم.